تصویر هدر بخش پست‌ها

🪄 همه چی کده 🪄

توی این وبلاگ همه چی اپ میشه پس برو حالشو ببر کپی نکنین ❗

معرفی رمان جدید 💜

| ✦💜 Sana 💜✦

سلام اومدم با معرفی داستان جدید عشق نا تمام ᰔ ☘︎

این رمان مربوط به هند 🇮🇳 و مغولستان هست که شاهزاده ای به اسم جودا که شهری در سرزمین هند به نام « امر » زندگی میکند که نامزد کرده 

نامزدش در جنگ بین مغولستان و هند کشته میشود

شاهنشاه مغولستان برای حکومت بر سرزمین هند با لباس مردم عادی به انجا میرود و انجا شاهزاده جودا که نامزدش در جنگ کشته شده با او ازدواج میکند 

جودا که از این ازدواج خبری نداشت پدرش به او میگوید که با نامزدش ازدواج خواهد کرد در حالی که نامزدش در جنگ کشته شده است 

خب تا این حد تونستم توضیح بدم داستانی بسیار خوب و عاشقانه هست ولی منحرفی نیست عه یادم رفت از شاهنشاه توضیح بدم الان مینویسم 

شاهنشاه مردی که ادعا میکند قلب ندارد و مردی بیرحم است او زن های زیادی دارد که از بین انها تنها زنی ملکه خاص است که شاهنشاه ان ملکه را از همه بیشتر دوست دارد ان ملکه خاص نامش رقیه است که مغول ها انهارا بیگم صدا میزنند رقیه بیگم اولین زن شاهنشاه است که از بچگی قرار ازدواج انهارا گذاشته بودند رقیه بیگم او تنها کسی که دارد شاهنشاه است 

نام شاهنشاه جلال است که مردم ان را جلال الدین محمد صدا میزنند 

از وقتی که جلال با جودا ازدواج میکند زندگی انها تغییر میکند و یک اتفاقی می افتد که........ 

خب دیگه زیاد توضیح دادم باید ماجرایی هم برای پارت ها باشه 

پس خداحافظ امیدوار باشید که رمان عالی در پیش است 

🔮 لیدی و راون 🔮 p اخر

🔮 لیدی و راون 🔮 p اخر

| ✦💜 Sana 💜✦

سلام با پارت اخر اشنا شوید این پارت طولانی هست چون میخوام یه رمان دیگه بنویسم که اسمش « عشق نا تمام » هست معرفی شو بعد این پارت میدم  

°^°~°^°~°^°~°^°~°^°~°^°~°^°~°^°~°^°~°^°~°^°~°^°~°^~°^°~°^°~° 

 # راون 

لیدی محکم منو بغل کرد اول خجالت کشیدم بعد منم اونو بغل کردم بعد از اینکه از بغلم اومد بیرون یکم خجالت کشید و بعد رفت منم یه احساس عجیبی داشتم انگار انگار من عاشق لیدی شدم 

# لیدی 

زود از بغلش اومدم بیرون یکم خجالت کشیدم و بعد رفتم اون لحظه احساس امنیت میکردم حس کردم که عاشق راون شدم 

داشتم به راون فکر میکردم که یهو ایلا گفت 

- لیدی چی شده داری به چی فکر میکنی 

+ ها هیچی 

- چون زنگ خورده و باید بریم خونه 

+ اها باشه الان اماده میشم بریم 

- زود باش دیگه تو هم  

# راون 

اماده شدم تا برم خونه که دیدم چند تا از بچه ها دارن لیدی رو مسخره میکنن و لیدی هم عصبانی شده که هر لحظه ممکنه منفجر بشه 😂 

رفتم و از لیدی حمایت کردم و جلوش ایستادم 

@ هی دیگه نبینم دارین مسخرش میکنین ها 

• عه اون وقت چرا باید از تو یکی اجازه بگیریم 😂

@ خودتو جای لیدی تصور کن اگه همه تورو تو اون موقعیت میدیدن که لباسات پاره شده و میزدن زیر خنده چه حسی داشتی خجالت زده نمیشدی اینم یکی از دخترای مدرسه براش حتی یه ذره هم ارزش قاعل نیستین واقعا که شما با این سن ( منظورش 18 ) احترام رو بلد نیستین واقعا جای شرم داره از خودتون خجالت بکشین  

بعد از اینکه همه حرفامو زدم رییس گروه مسخره کردن یهو گفت 

• عجب سخنرانی 😂 تو فک کردی با این حرفات میتونی مارو راضی کنی نوچ تو مارو نمیتونی راضی کنی ( حالا دلم میخواد اینجا بنویسم لیدی روز های خوبی را سپری کرد و پایان 😂 ) مگه نه بچه ها 

کسایی که عضو گروه مسخره کردن بودن & 

& نخیر میتونه مارو راضی کنه تو دیونه ای که اینو نمیفهمی 😠  

& اره ما دیگه تو گروه تو نیستیم  

& اصلا گروه چیه گروه رو بستیم تموم شد بای ( احساس نویسنده 😂 ) 

@ حالا با این حرفات هیچ ابرویی برات نمونده حالا هم گورتو گم کن و برو 

• باشه میرم ولی تابان این کارتو پس میدی 

بعد از این بحث ها یه گرمایی رو حس کردم دیدم اون لیدی بود گفت 

+ ازت ممنونم راون 

هر دومون باهم گفتیم : میخوام یه چیز رو بهت بگم 

- او ببخشید اول تو بگو 

+ نه تو بگو 

- تو بگو 

+ امم راستش راون من « لپاش قرمز شد » عاشقتم 

- 😳 چی ( بابا اروم خودتم عاشقشی ولی انتظار این رو نداشت ) خب راستش منم عاشقتم 

صورتمو به صورتش نزدیک میکردم اونم صورتشو بهم نزدیک میکرد 

* ام بهتره این رمانتیک بازیاتون رو بزارین واسه بعد چون اینجا مدرسست

هردومون تو اون حالت 😳 😆 

+ ای وای یادم نبود  

- منم راستش یادم نبود 

                        -چند هفته بعد ........- 

لیدی 

باورم نمیشه دارم با کسی ازدواج میکنم که اولا ازش خوشم نمیومد ولی الان عاشقشم یکی داشت در میزد تق تق تق

+ بیا تو 

- به به خانوم من چقدر خوشگل شده 

+ خب برا عروسی باید چنین خوشگل باشم 

- پس میای 

+ اره 

-: لبامو بهش نزدیک کردم  

+: لباشو داشت بهم نزدیک میکرد منم باهاش هماهنگ شدم و لبامو بهش نزدیک کردم تا لبامون بهم چسبید 

لبای همو داشتیم گاز میزدیم و میخوردیم و از اون روز به بعد توی همه لحظه های زندگیم خوشبخت بودم کنار عشقم کنار مجنونم که منم برای اون لیلی بودم  

و 

« پایان » 

انصافا پایان خوشی داشت امیدوارم دوسش داشته باشین هر چند حمایت نداشت ولی هر چی 

🎀 لیدی و راون 🎀 p۸

🎀 لیدی و راون 🎀 p۸

| ✦💜 Sana 💜✦

سلام ممنون که لایک هارو رسوندین 🎀 

_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

همه نگاه ها سمت من بود که یهو برق ها رفت همه بدون هیچ توجهی جشن رو شروع کردن و یه اهنگ خوب گذاشتن که جون میداد واسه رقص منم میخواستم برقصم که یکی اومد وسط و شروع کرد به رقصیدن و همه جمع شدن اونجا و من هم داشتم له میشدم هیچ کس حتی زمینو نگاه نمیکرد و بر اثر همون له شدن لباسم پاره شد و همه بهم نگاه میکردن و میخندیدن واقعا اون لحظه خجالت اور بود منم با اشک ریختن از جشن خارج شدم  ( اینجا هنوز مت و ایلا ثبت نام نکردن ) .... 

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_

 فلش بک به زمان حال 

ا : میدونم لیدی اون سال برات خیلی سخت گذشت 

ل : نه فقط اون سال نه همچنین هم منو مسخره میکنن « گریه میکند »

ا : گریه نکن لیدی گذشته ها گذشته  

در ان لحظه کاگا همه حرف ها لیدی را شنیده و ناراحت شده و به سمت لیدی می اید  

ک : لیدی برات متاسفم  

لیدی با بغض میگوید : مگه برات مهمم این تو بودی که خاطره ای که فراموش کردم رو رو زنده کردی 

ک : ولی....  

لیدی نگذاشت حرفش را بزند : اصلا تو میدونی که با خاطره ای زندگی کنی که هم از بدترین کابوست هم بدتر باشه من سالها حرف های پشت سرم رو تحمل کردم و سالها مسخره کردن رو تحمل کردم ولی این یکیو دیگه تحمل نمیکنم 

راون که به حرف های لیدی گوش میداد او را درک کرده و تصمیم گرفته تا از لیدی در برابر مسخره کردن او حمایت کند و مشکل او را حل کند 

ر : لیدی من تو رو درک میکنم و بهت کمک میکنم تا با همه کسایی که مسخرت میکنن بجنگیم 

ل : ممنون راون که بهم کمک میکنی و درکم میکنی « و راون را در اغوش گرفت » 

گویی تمام سعی ام را کرده ام تا پارت طولانی بدهم