تصویر هدر بخش پست‌ها

🪄 همه چی کده 🪄

توی این وبلاگ همه چی اپ میشه پس برو حالشو ببر کپی نکنین ❗

🔮 لیدی و راون 🔮 p اخر

🔮 لیدی و راون 🔮 p اخر

| ✦💜 Sana 💜✦

سلام با پارت اخر اشنا شوید این پارت طولانی هست چون میخوام یه رمان دیگه بنویسم که اسمش « عشق نا تمام » هست معرفی شو بعد این پارت میدم  

°^°~°^°~°^°~°^°~°^°~°^°~°^°~°^°~°^°~°^°~°^°~°^°~°^~°^°~°^°~° 

 # راون 

لیدی محکم منو بغل کرد اول خجالت کشیدم بعد منم اونو بغل کردم بعد از اینکه از بغلم اومد بیرون یکم خجالت کشید و بعد رفت منم یه احساس عجیبی داشتم انگار انگار من عاشق لیدی شدم 

# لیدی 

زود از بغلش اومدم بیرون یکم خجالت کشیدم و بعد رفتم اون لحظه احساس امنیت میکردم حس کردم که عاشق راون شدم 

داشتم به راون فکر میکردم که یهو ایلا گفت 

- لیدی چی شده داری به چی فکر میکنی 

+ ها هیچی 

- چون زنگ خورده و باید بریم خونه 

+ اها باشه الان اماده میشم بریم 

- زود باش دیگه تو هم  

# راون 

اماده شدم تا برم خونه که دیدم چند تا از بچه ها دارن لیدی رو مسخره میکنن و لیدی هم عصبانی شده که هر لحظه ممکنه منفجر بشه 😂 

رفتم و از لیدی حمایت کردم و جلوش ایستادم 

@ هی دیگه نبینم دارین مسخرش میکنین ها 

• عه اون وقت چرا باید از تو یکی اجازه بگیریم 😂

@ خودتو جای لیدی تصور کن اگه همه تورو تو اون موقعیت میدیدن که لباسات پاره شده و میزدن زیر خنده چه حسی داشتی خجالت زده نمیشدی اینم یکی از دخترای مدرسه براش حتی یه ذره هم ارزش قاعل نیستین واقعا که شما با این سن ( منظورش 18 ) احترام رو بلد نیستین واقعا جای شرم داره از خودتون خجالت بکشین  

بعد از اینکه همه حرفامو زدم رییس گروه مسخره کردن یهو گفت 

• عجب سخنرانی 😂 تو فک کردی با این حرفات میتونی مارو راضی کنی نوچ تو مارو نمیتونی راضی کنی ( حالا دلم میخواد اینجا بنویسم لیدی روز های خوبی را سپری کرد و پایان 😂 ) مگه نه بچه ها 

کسایی که عضو گروه مسخره کردن بودن & 

& نخیر میتونه مارو راضی کنه تو دیونه ای که اینو نمیفهمی 😠  

& اره ما دیگه تو گروه تو نیستیم  

& اصلا گروه چیه گروه رو بستیم تموم شد بای ( احساس نویسنده 😂 ) 

@ حالا با این حرفات هیچ ابرویی برات نمونده حالا هم گورتو گم کن و برو 

• باشه میرم ولی تابان این کارتو پس میدی 

بعد از این بحث ها یه گرمایی رو حس کردم دیدم اون لیدی بود گفت 

+ ازت ممنونم راون 

هر دومون باهم گفتیم : میخوام یه چیز رو بهت بگم 

- او ببخشید اول تو بگو 

+ نه تو بگو 

- تو بگو 

+ امم راستش راون من « لپاش قرمز شد » عاشقتم 

- 😳 چی ( بابا اروم خودتم عاشقشی ولی انتظار این رو نداشت ) خب راستش منم عاشقتم 

صورتمو به صورتش نزدیک میکردم اونم صورتشو بهم نزدیک میکرد 

* ام بهتره این رمانتیک بازیاتون رو بزارین واسه بعد چون اینجا مدرسست

هردومون تو اون حالت 😳 😆 

+ ای وای یادم نبود  

- منم راستش یادم نبود 

                        -چند هفته بعد ........- 

لیدی 

باورم نمیشه دارم با کسی ازدواج میکنم که اولا ازش خوشم نمیومد ولی الان عاشقشم یکی داشت در میزد تق تق تق

+ بیا تو 

- به به خانوم من چقدر خوشگل شده 

+ خب برا عروسی باید چنین خوشگل باشم 

- پس میای 

+ اره 

-: لبامو بهش نزدیک کردم  

+: لباشو داشت بهم نزدیک میکرد منم باهاش هماهنگ شدم و لبامو بهش نزدیک کردم تا لبامون بهم چسبید 

لبای همو داشتیم گاز میزدیم و میخوردیم و از اون روز به بعد توی همه لحظه های زندگیم خوشبخت بودم کنار عشقم کنار مجنونم که منم برای اون لیلی بودم  

و 

« پایان » 

انصافا پایان خوشی داشت امیدوارم دوسش داشته باشین هر چند حمایت نداشت ولی هر چی 

🎀 لیدی و راون 🎀 p۸

🎀 لیدی و راون 🎀 p۸

| ✦💜 Sana 💜✦

سلام ممنون که لایک هارو رسوندین 🎀 

_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

همه نگاه ها سمت من بود که یهو برق ها رفت همه بدون هیچ توجهی جشن رو شروع کردن و یه اهنگ خوب گذاشتن که جون میداد واسه رقص منم میخواستم برقصم که یکی اومد وسط و شروع کرد به رقصیدن و همه جمع شدن اونجا و من هم داشتم له میشدم هیچ کس حتی زمینو نگاه نمیکرد و بر اثر همون له شدن لباسم پاره شد و همه بهم نگاه میکردن و میخندیدن واقعا اون لحظه خجالت اور بود منم با اشک ریختن از جشن خارج شدم  ( اینجا هنوز مت و ایلا ثبت نام نکردن ) .... 

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_

 فلش بک به زمان حال 

ا : میدونم لیدی اون سال برات خیلی سخت گذشت 

ل : نه فقط اون سال نه همچنین هم منو مسخره میکنن « گریه میکند »

ا : گریه نکن لیدی گذشته ها گذشته  

در ان لحظه کاگا همه حرف ها لیدی را شنیده و ناراحت شده و به سمت لیدی می اید  

ک : لیدی برات متاسفم  

لیدی با بغض میگوید : مگه برات مهمم این تو بودی که خاطره ای که فراموش کردم رو رو زنده کردی 

ک : ولی....  

لیدی نگذاشت حرفش را بزند : اصلا تو میدونی که با خاطره ای زندگی کنی که هم از بدترین کابوست هم بدتر باشه من سالها حرف های پشت سرم رو تحمل کردم و سالها مسخره کردن رو تحمل کردم ولی این یکیو دیگه تحمل نمیکنم 

راون که به حرف های لیدی گوش میداد او را درک کرده و تصمیم گرفته تا از لیدی در برابر مسخره کردن او حمایت کند و مشکل او را حل کند 

ر : لیدی من تو رو درک میکنم و بهت کمک میکنم تا با همه کسایی که مسخرت میکنن بجنگیم 

ل : ممنون راون که بهم کمک میکنی و درکم میکنی « و راون را در اغوش گرفت » 

گویی تمام سعی ام را کرده ام تا پارت طولانی بدهم 

💎 لیدی و راون 💎 p۷

💎 لیدی و راون 💎 p۷

| ✦💜 Sana 💜✦

بچه ها از دستتون ناراحتم چون اصلا حمایت نمیکنید چالش پارت قبل رو جواب ندادین 

ولی به مناسبت نویسنده جدید رمانو ادامه میدم باید از خداتون باشه که دارم پارت بعد رو میدم 😠 

پس برو سمت رمان 

راون : 

لیدی رو بردم بیمارستان و به دکتر گفتم 

ر : دکتر این علایم طبیعی هست یا بیاد بستری بشه 

د : نه این علایم طبیعیه هر کسی سرش زخمی شد حالش اینجوری میشه 

ر : ممنون دکتر 

            - وقتی رسیدن خانه....... - 

لیدی : ( داره به هوش میاد ) مممنن ککججاامم

ر : اروم باش لیدی حالت خوب نیست باید استراحت کنی 

لیدی : ووللیی

ر : باید استراحت کنی تا خوب بشی به خودت هم فشار نیار 

ل : بباششه

ر : ( پتو را میکشد رویش ) اروم بخواب 

ل : 🥱😴💤💤 

ر : ( از پله ها پایین میره ) خاله حال لیدی تا چند روز خوب میشه تا اون موقع باید استراحت کنه 

خ : باشه راستی ازت ممنونم که از دخترم مراقبت میکنی 

ر : خاله کار خاصی نکردم اگه کاری داشتین بهم بگین من میرم خداحافظ

خ : باشه حتما بهت خبر میدم خداحافظ 

             - بعد از رسیدن به خونه........ - 

راون : 

باید الان بشینم و تکالیف رو بنویسم داشتم تکالیف رو انجام میدادم ولی اصلا حواسم یه جا دیگه بود نگران لیدی بودم که یهو مادرم اومد تو 

( اسم مامان راون امیلی هست پس تو حرف زدن ام مینویسم ) 

ام : سلام به پسر خوشتیپ خودم امروز مدرسه خوش گذشت 

ر : سلام مامان اره خوش گذشت 

ام : حالت خوبه انگار نگرانی 

ر : اره خوبم 

ام : راستشو بگو من تو رو میشناسم 

ر : راستش..... ( و شروع کرد به تعریف کردن اتفاقات )

 ام : درکت میکنم ( و از اتاق بیرون رفت ) 

                   - چند روز بعد......... - 

لیدی : 

امروز دیگه حالم کاملا خوب شده بود و وقتش بود که برم مدرسه پس سریع کیفمو جمع کردم و به سمت مدرسه راه افتادم وارد مدرسه شدم که ایلا بدو بدو اومد پیشم و گفت 

ا : سلام لیدی حالت چطوره خوب شدی که اومدی 

ل : سلام ایلا اره خوب شدم 

ک : سلام چطوری لیدی 

ل : ها تو اینجا چیکار میکنی 😠 

ک : وا مگه من چیکار کردم فقط اومدم حالتو بپرسم 

ل : لازم نکرده تو حالمو بپرسی 😠 ( و با عصبانیت رفت ) 

ا : ببخشید کاگا نمیدونم لیدی چش شده لیدی تو چت شده کاگا اومده بود تا حالتو بپرسه 

ل : همش به خاطر اونه که این بلا چند روز پیش واسم اومد 

ا : مگه اون چیکار کرد 

ل : انگار تو یادت نیست که روز اول مدرسه چه اتفاقی واسم افتاد 

________________________________________________________________

فلش بک به اون زمان → 

الان دیگه باید اماده بشم تا برم جشن باید ورودم همرو حیرون کنه باید لباسم خوشگل باشه و شیک همممم ببینم اون لباسو دارم یا نه بعد از کلی گشتن بالاخره پیدات کردم برم بپوشم هاها وای خدا چه زیبا شدم و جذاب حالا یه میکاپ ساده اینم از این حالا باید برم 

تو جشن برق ها رفت و من درو باز کردم همه نگاها به سمت من رفت از پشتم نور اومد و چون کسی منو ندید داشتم میومدم تو که........... 

خب تموم شد امید وارم خوشتون بیاد بایی و بهار جون اومدنت رو به وبلاگ خوش امد میگم 

بچه ها راستی اینم عکس لباس لیدی ☟ 

خوشگله نه لایکارم به 4 برسونید خدایی خیلی کمه دیگه این یکیو بزنید  

لیدی و راون p۶

لیدی و راون p۶

| ✦💜 Sana 💜✦

سلام بیکار بودم گفتم ادامه بدم 

چرا منو میخونی فک کردی الان دادم تا بخونی برو پایین 

 

 

 

 

 

 

 

________________________________________________________________

راون : 

قلبم داشت از جا کنده میشد که دکتر گفت خیلی خوش شانس هست که به موقع زنگ زدین و اومدم یکی دو روزه دیگه بهوش میاد اگه نیاد باید بستری بشه 

یه چیزی دیدم و به دکتر گفتم دکتر داره از سرش خون میاد ولی چرا 

( دکتر : د راون : ر لیدی : ل مت: م ایلا : ا 

د: چی بزار ببینم سرش بدجور زخمی شده باید جلوی خونریزی رو بگیریم برام بانداژ بیارین تا ببندم

ا: الان میارم 

م: عجله کن

ا: اوردم بفرمایید

د: ممنون

وقتی دکتر لیدی رو پانسمان کرد گفت یک روز رو کامل باید استراحت کنه تا حالش خوب بشه اگه تو این 24 ساعت حالش خوب نشد باید بستری بشه

ر : چشم 

اون روز لیدی رو بردم خونش و چون پدرش وقتی لیدی5 سال داشت فوت کرد  به مادرش زنگ زدم و گفتم که لیدی تو مدرسه بیهوش شده و  همه چیز رو براش تعریف کردم و گریه کنان گفت بیارش خونه

وقتی بردمش خونه دیدم سر مامانش تا چند روز شلوغه خودم از لیدی مراقبت کردم  

         -  یک یا دو ساعت بعد -

ل: م م م مممنن کجام 

ر: تو خونتون هستی 

ل - تو اینجا چیکار میکنی 

ر+ دیدم سر مامانت شلوغه خودم اومدم مراقبت باشم 

ل- برای چی 

+ چون سرت زخمی شده و از حال رفته بودی 

- وایی سرم چقدر درد میکنه 

+ لیدی چی شده 

- نمی دو نم 

+ لیدی لیدی 

و از هوش رفت....... 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چیه فک کردی ادامه داره نه نداره 😎

یه شرط میزارم هرکی 3 نفر اول شد برنده اعلام میشه 

ایا لیدی زنده میمونه یا بستری میشه 

هرکی جزو 3 نفر اول بشن برنده هستن  

 

💜 لیدی و راون 💜 p۵ + معرفی شخصیت جدید

💜 لیدی و راون 💜 p۵ + معرفی شخصیت جدید

| ✦💜 Sana 💜✦

چرا داری منو نگاه میکنی بورو بخون دیگه عه عه عه دوباره که داری منو نگاه میکنی بورو بخون 😠

________________________________________________________________

لیدی : 

که یهو دیدم یه دختری از در جشن وارد شد و همه نگاها سمت اون رفت یه تیپ سبز و سیاه زده بود و چطوری بگم یه تیپ گنگ  ( عکس رو بعدا میزارم حالا تو بخون ادامه رو ).... 

راون : 

یهو دیدم یه دختره اومد تو یه تیپ گنگ زده و همه جذب اون شدن تا من و لیدی موندیم رفتیم پیشش و اسمشو ازش پرسیدم اسمش کاگا بود دیدم لیدی از عصبانیت صورتش سرخ شده و با چشمای پر از اشک از جشن بیرون رفت.... 

لیدی : 

وقتی دیدم همه رفتن پیشش من و راون هم رفتیم 

( نکته : اینجا راون عاشق لیدی و لیدی از راون متنفره )

اسمش کاگا بود فکر میکردم فقط من از همه خوشگل تر بودم از یه طرف عصبانی شدم و از یه طرف اشک میریختم چون یاد روزی افتادم که برای اولین بار این صحنه مال من بود اون موقع منم انقدر خوشگل بودن ولی هیچ کس پیشم نیومد بهم اهمیت ندادن

و به طور یواشکی و اشک ریختن از اونجا خارج شدم و رفتم روی سکوی مدرسه نشستم و گریه کردم که ناگهانـ...... 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بیا پایین تر 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پایین تر 🤭

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

باد شدیدی وزید و بارون شروع به باریدن کرد کاملا خیس شده بودم و چون اون ور حیاط بودم و راه به کلاس ها دور بود ( حیاطشون خیلی بزگ بود ) به سختی خودمو به نصف راه رسوندم رعدوبرق میزد و نمیتونستم برم زیر درخت همونجا وسط حیاط بیهوش شدم و افتادم زمین 

راون : 

لیدی رو دیدم که با اشک به سمت بیرون رفت و اون ور حیاط روی سکو نشست و گریه کرد بعد باد شدیدی وزید و بارون اومد لیدی از سر تا پا خیس شد و تو باد شدید سردش شد که دیدم داره میاد به سمت مدرسه که یهو از هوش رفت و افتاد زمین منم بدو بدو رفتم و ژاکتمو روش انداختم و با خودم به سمت جشن بردم چون گرم بود وقتی در رو باز کردم و همه رو صدا زدم تا لیدی رو به هوش بیارن همه به سمتش هجوم اوردن پیشش دستشو مالیدیم تا به هوش بیاد که نیومد داشتم نگران میشدم تا مت اومد و گفت داداش نگران نباش به دکتر زنگ زدم الان میاد کمی صبر کردیم و تا اینکه دکتر بیاد دستشو مالیدم که دیدم دکتر اومد و معاینش کرد داشت همه تلاششو میکرد قلبم داشت از جا کنده میشد که........... 

اینم عکس کاگا 👆🏻💚🖤

 

 

 

 

باز جای حساس تموم کردم ایندفعه خیلی زیاد شد ها 3302 کاراکتر شد 

بدرود تا پارت بعدی منتظر پارت بعدی حتما باشید 😘😘😘