تصویر هدر بخش پست‌ها

🪄 همه چی کده 🪄

توی این وبلاگ همه چی اپ میشه پس برو حالشو ببر کپی نکنین ❗

دو دختر مخالف 💙💜 P۳

| ✦💜 Sana 💜✦

هلو بعد هزاران قرن برگشتم 😅

واقعا دوسش دارین اخه پارت اول لایک زیادی خورد 🥲 میدونستین که اگه اینجوری حمایت کنید من خوشحال میشم و یه امید پیدا میکنم و یه دلیل برای ادامه دادنش چون هیچ رمانی بدون دلیل داده نمیشه 💜

خب برو ادامه دیگه اها یه چیز این فقط برای کسایی هستش که بالای 12 ساله باشن چون یکم این پارت منحرفی هست 😁

🔮 لیدی و راون 🔮 p اخر

🔮 لیدی و راون 🔮 p اخر

| ✦💜 Sana 💜✦

سلام با پارت اخر اشنا شوید این پارت طولانی هست چون میخوام یه رمان دیگه بنویسم که اسمش « عشق نا تمام » هست معرفی شو بعد این پارت میدم  

°^°~°^°~°^°~°^°~°^°~°^°~°^°~°^°~°^°~°^°~°^°~°^°~°^~°^°~°^°~° 

 # راون 

لیدی محکم منو بغل کرد اول خجالت کشیدم بعد منم اونو بغل کردم بعد از اینکه از بغلم اومد بیرون یکم خجالت کشید و بعد رفت منم یه احساس عجیبی داشتم انگار انگار من عاشق لیدی شدم 

# لیدی 

زود از بغلش اومدم بیرون یکم خجالت کشیدم و بعد رفتم اون لحظه احساس امنیت میکردم حس کردم که عاشق راون شدم 

داشتم به راون فکر میکردم که یهو ایلا گفت 

- لیدی چی شده داری به چی فکر میکنی 

+ ها هیچی 

- چون زنگ خورده و باید بریم خونه 

+ اها باشه الان اماده میشم بریم 

- زود باش دیگه تو هم  

# راون 

اماده شدم تا برم خونه که دیدم چند تا از بچه ها دارن لیدی رو مسخره میکنن و لیدی هم عصبانی شده که هر لحظه ممکنه منفجر بشه 😂 

رفتم و از لیدی حمایت کردم و جلوش ایستادم 

@ هی دیگه نبینم دارین مسخرش میکنین ها 

• عه اون وقت چرا باید از تو یکی اجازه بگیریم 😂

@ خودتو جای لیدی تصور کن اگه همه تورو تو اون موقعیت میدیدن که لباسات پاره شده و میزدن زیر خنده چه حسی داشتی خجالت زده نمیشدی اینم یکی از دخترای مدرسه براش حتی یه ذره هم ارزش قاعل نیستین واقعا که شما با این سن ( منظورش 18 ) احترام رو بلد نیستین واقعا جای شرم داره از خودتون خجالت بکشین  

بعد از اینکه همه حرفامو زدم رییس گروه مسخره کردن یهو گفت 

• عجب سخنرانی 😂 تو فک کردی با این حرفات میتونی مارو راضی کنی نوچ تو مارو نمیتونی راضی کنی ( حالا دلم میخواد اینجا بنویسم لیدی روز های خوبی را سپری کرد و پایان 😂 ) مگه نه بچه ها 

کسایی که عضو گروه مسخره کردن بودن & 

& نخیر میتونه مارو راضی کنه تو دیونه ای که اینو نمیفهمی 😠  

& اره ما دیگه تو گروه تو نیستیم  

& اصلا گروه چیه گروه رو بستیم تموم شد بای ( احساس نویسنده 😂 ) 

@ حالا با این حرفات هیچ ابرویی برات نمونده حالا هم گورتو گم کن و برو 

• باشه میرم ولی تابان این کارتو پس میدی 

بعد از این بحث ها یه گرمایی رو حس کردم دیدم اون لیدی بود گفت 

+ ازت ممنونم راون 

هر دومون باهم گفتیم : میخوام یه چیز رو بهت بگم 

- او ببخشید اول تو بگو 

+ نه تو بگو 

- تو بگو 

+ امم راستش راون من « لپاش قرمز شد » عاشقتم 

- 😳 چی ( بابا اروم خودتم عاشقشی ولی انتظار این رو نداشت ) خب راستش منم عاشقتم 

صورتمو به صورتش نزدیک میکردم اونم صورتشو بهم نزدیک میکرد 

* ام بهتره این رمانتیک بازیاتون رو بزارین واسه بعد چون اینجا مدرسست

هردومون تو اون حالت 😳 😆 

+ ای وای یادم نبود  

- منم راستش یادم نبود 

                        -چند هفته بعد ........- 

لیدی 

باورم نمیشه دارم با کسی ازدواج میکنم که اولا ازش خوشم نمیومد ولی الان عاشقشم یکی داشت در میزد تق تق تق

+ بیا تو 

- به به خانوم من چقدر خوشگل شده 

+ خب برا عروسی باید چنین خوشگل باشم 

- پس میای 

+ اره 

-: لبامو بهش نزدیک کردم  

+: لباشو داشت بهم نزدیک میکرد منم باهاش هماهنگ شدم و لبامو بهش نزدیک کردم تا لبامون بهم چسبید 

لبای همو داشتیم گاز میزدیم و میخوردیم و از اون روز به بعد توی همه لحظه های زندگیم خوشبخت بودم کنار عشقم کنار مجنونم که منم برای اون لیلی بودم  

و 

« پایان » 

انصافا پایان خوشی داشت امیدوارم دوسش داشته باشین هر چند حمایت نداشت ولی هر چی