تصویر هدر بخش پست‌ها

🪄 همه چی کده 🪄

توی این وبلاگ همه چی اپ میشه پس برو حالشو ببر کپی نکنین ❗

خانواده ای از جنس جاسوس p2

خانواده ای از جنس جاسوس p2

| ✦💜 Sana 💜✦

خب از اونجایی که هیچ نظر و لایکی نداشت اما پر بازدید بود گفتم ادامه بدم راستی اگه بخواین ادامه بدم یا ندم تو این لینک بهم بگین 

https://sanavblag.blogix.ir/poll/1

خب تا منو نکشتین بریم ادامه 🥰❤⥢ 

لوید : 

ها همشونو درست جواب داد معلومه که دست کمش گرفتم اِم اقا من این دختر رو قبول میکنم 

انیا : 

منو به خونش برد و بهم گفت که اگه کسی ازم پرسید من دخترشم بگم من دخترش هستم بعدش من رو به اتاق خودم برد اونجا یه کیف گذاشت 

لوید :

اه 😞ولی چاره ندارم بعد یه مدت برش میگردونم خیلی خستم کرد این کیفم بزارم اینجا اه برم بیرون چند تا کار دارم ( بهتره بگم ماموریت) 

انیا من برم زودی بر میگردم خداحافظ 

انیا : 

یعنی بابا چه کاری میکنه باید کیفشو باز کنم ( چیک ) هاها 😨این که تفنگه یعنی بابا جاسوس 😐ها اونجا دستگاه ارسال پیام های اضتراری هست پس واقعا بابا جاسوسه ( یه جیغ خفه ای کشید ) باید قبل از اینکه بابایی از ماموریت بیاد اینو ببندم ( تق تق ) اکه هی بابا اومد باید زود جمع کنم 

لوید: 

من اومدم خونه انیا کجایی الو انیا کجایی انیا انیا! یعنی اونو ......

خب تا جایی که تونستم ادامه دادم 

تا پارت بعدی بایی لایک کن تا ادامه بدم باییی 

لایک و کامنت یادت نره 😊

نویسندگی

نویسندگی

| ✦💜 Sana 💜✦

سلام ❤

اگه توهم میخوای رمان بنویسی پس قوانین زیر رو رعایت کن تا بزارم تو وبلاگم نویسنده بشی 

  1. توی گفتمان ازم سوال بپرس 
  2. اگه اجازه دادم فقط میتونی یه رمان بنویسی بعد ببینم چطور مینویسی بعد بگم میتونی ادامه بدی یا نه 
  3.  رمان منحرفی بنویسی یا اضافه کنی کاملا ازاده 

همین چند تا بود 

بای تا پست دیگه  

 

خانواده ای از جنس جاسوس

خانواده ای از جنس جاسوس

| ✦💜 Sana 💜✦

سلام همون طور که گفتم اومدم رمان رو بنویسم

انیا :

امروز اومدم داستان خودم و خانوادمو تعریف کنم من انیام 

لوید (بابایی) ، یور (مامانی) هست 

بابای من یه جاسوس شماره یک هست که برای ماموریتش ( حالا بعدا میگم   باید یک خانواده قلابی تشکیل بده و دختر یا پسرشو توی مدرسه ای که اقای اندرز که پسرشو توی اون مدرسه درس میخونه ثبت نام کنه باید زود کارشو بکنه چون برای ثبت نام فقط 2 هفته وقت داشت

لوید :

اخه چطور اونم توی 2 هفته انجامش بدم 😠. 

رئیسش: 

تو میتونی مامور توایلایت این ماموریت بین شرق و غرب هست اگه نتونی میلیون ها ادم از دست میره. من روت حساب کردم. 

لوید :

اه باشه انجامش میدم. خداحافظ. 

رئیسش : 

خداحافظ. مامور توایلایت 

-  اخه چطور میشه. فک کنم دیگه چاره ای ندارم 

٬ یتیم خانه ٬ 

- باید برم و یه بچه رو به سرپرستی بگیرم هو نحایتش بعد ماموریت برش میگردونم 

انیا : 

وارد یتیم خانه شد از صاحب یتیم خونه پرسید 

- سلام اقا شما بچه باهوش و زرنگ دارین 

+ سلام اقا بله بفرمایید این دخترک خیلی باهوشه 

باید از دستش خلاص بشم 

به نظر که سنش حدود 4 ، 3 هست باید یه دختر دیگه پیدا کنم 

انیا : 

نخیر ام من شیش سالمه 

+ عه کی این شش سالش شد ما نفهمیدیم 

باید تستش کنم 

- الان این جدول رو حل میکنم 

+ این مال بزرگ سال هاست چطور این حلش میکنه دوست دارم ببینم 

از اونجایی که این اقاهه داره جوابارو میگه منم مینویسم 😀 

- خب تموم شد بیا بگیر🤭

+ ها چیییی چطور ممکنه اون همشونو تموم کرد 

خب تا پارت بعدی  برای پارت بعد 6 تا لایک و 5 تا کامنت منتظرم خداحافظ 

 

وبلاگ جدید + مقدمه رمان جدید

وبلاگ جدید + مقدمه رمان جدید

| ✦💜 Sana 💜✦

سلام سلام از اون جایی که من تازه این وبلاگ رو باز کردم یه رمان جدید در راه دارم 😘 پس مقدمه اش رو الان براتون میگم این رمان از انیمه خانواده ای از جنس جاسوس هست و از زبان انیا قراره بشنوین خب چون بعضی هاتون شاید ندیده باشین شما رو منتظر نگه میدارم ولی زیاد نه 

ببخشید خیلی کوتاه بود  

خدا حافظ تا رمان 📓