
خانواده ای از جنس جاسوس p3
Hi gays چطورین خوبین میدونم چون بیکار بودم گفتم ادامه رمان رو بدم پس بدون معطلی بریم ادامه :(
انیا :
وقتی در رو باز کردم بابا نبود چند تا ادم بودن که منو تو کیسه گذاشتن و بردن ( مثل اینکه ربوده شد یا دزدیده ) دهنمو بستن و میخواستن بابا رو به تله بندازن
لوید :
وقتی در رو باز کردم دیدم انیا نیست خونه هم بهم ریخته بود بعد متوجه شدم که انیا رو دزدیدن ردش رو زدم و پیداش کردم به دزدها هم یه درس حسابی دادم ( البته با چند تا لگد ) بعد انیا رو به خونه بردم و به خاطر اینکه اون ها خونمون رو بلدن مجبور شدم یه خونه دیگه بخرم رفتم پیش یه رفیق قدیمی.
+ سلام چطوری
- سلام مرسی به به افتاب از کدوم ور در اومده که اومدی پیشم
+ بیبن یه درخواستی ازت داشتم
- چی داداش بگو مخلصم ( یکم حرف مردونه ایرانی 🙂 )
+ بیا جلو گوشتو بیار
- باشه
+ حله
- اره داداش تو برو
لوید :
حالا برگه های امتحان ورودی قراره به زودی به دست بیاریم و انیا رو اماده کنم
- بیا داداش اینم برگه هایی که میخواستی
+ ممنون لطف داری
انیا:
بابایی اون کی بود
فک کنم یکی از همکاراش بود 😏
- عه انیا هیچ کس نبود فقط یه دوست قدیمی بود
هو بهتره نفهمه خبرچین مامورهاست
خب تا پارت بعدی خداحافظ 😚