سلام ببخشید که انقدر طول کشید ادامشو بنویسم پس این پارت رو بلند مینویسم 😘 بریمـ.............
خانم رز :
اسمش هست - راون ارست - بیا تو و خودتو معرفی کن
لیدی :
اون موقع خوشحال شدم که تو کلاس ما هست ولی نمیدونم چرا (خب خنگول تو عاشقشی چقدر این خنگه 🤦🏻♀️)
راون :
وقتی خانم رز منو صدا زد و من رفتم دیدم همون دختره که صبح بهم خورد تو اون کلاس بود وقتی خودمو معرفی کردم خانم رز بهم گفتن برم پیش مت بشینم رفتم و پیشش نشستم و ازش تشکر کردم که کلاسمو بهم نشون داد ( تو پارت قبل مت بود که راون رو به کلاسش راهنمایی کرد ) بعد زنگ اول بچه های کلاس خودشونو بهم معرفی کردن اسماشون « جولی الی....» اسم دختری که صبح بهم خورد رو هم فهمیدم اسمش لیدی بود و اسم دوستشم ایلا بود تو کلاس دو تا دانشجو قلدر کلاس بودن ( حتما دارین میگین دیگه اینا تکراریه پس.... )......
لیدی :
پسره خودشو معرفی کرد اسمش راون بود به نظر پسر خوبی بود ولی از وقتی کنار مت نشست مثل اون شوخ طبع شد منم خودمو بهش معرفی کردم ایلا هم خودشو معرفی کرد بعد اومد پیشمون با ایلا و مت دوست شد منم که نمیرفتم پیشش بعد توی سالن ناهار خوری بچه ها همشون کنار راون نشستن منم تنها نشستم بعد اون موقع..............
بچه ها تمومید تاجایی که شد طولانی کردم خداحافظ
برای پارت بعد 3 تا لایک کنید
یا 10 تا بازدید 😘👋🏻
سلام دیدم حمایت ها کم شده اومدم یـکـ جـوکـی بـگـم بـریـم؟
پـس بـریـم
راه یـکم طـولـانـی هـسـتـ.........
خـبـ بـزنـیـنـ بـریـمـ..... . . .
البته گویی از زبان یک پیسر هیست
دیدم یکی داره دخترا رو میدزده رفتم بهش چند تا چیز گفتم ( حالا حوصلشو ندارم بنویسم خودتون چیزی اضافه کنین 🙂 ) بعد یارو کُلتشو در میاره یه تیر منم میگم 😂
یا ابلفضل 🤣 یا کریم 🤣 یا قمبر بنی هاشم 🤣 یا حضرت اسرائیل 🤣
سلامُن علیکم رحمت الله برکاتووووووووووووووووووووووووووووووووو ووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 بعد یارو سه تیر دیگه میزنه میگه شِتتت منم میگم 😂
ششتت عمته 🤣 ششتت خالته 🤣 ششت همه کسِته🤣 یعنی چی شتتتتت 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
خب بچه ها تمومید تا بعد بایی 😉
سلام اومدم ادامشو بنویسوم
یکم اذیت 🙂
لیدی :
وقتی ایلا زد زیر خنده منم عصبانی شدم بهش گفتم ساکت شو مگه اینم خنده داره گفت ببخشید 😂
+😡
-😏
گفتم ایلا اون پسره فک کنم تازه وارده گف چطول گفتم اخه تا حالا ندیده بودمش گفت که چی نکنه تو.... گفتم ساکت نخیرم
ای خدا کاش تو کلاس ما باشه
راون :
وقتی دختره بهم خورد یه جوری شدم ( اه چندش 🤢 ) داشتم دنبال کلاسم میگشتوم که یه پسر اسکیت سوار رو دیدم داشت میومد سمتم بهم گفت تازه واردی گفتم اره دارم دنبال کلاسم میگردم ببین بلدی کدوم کلاسه گفت خیلی خوش شانسی تو کلاس خودمونی بیا تا نشونت بدم گفتم باشه و رفتم
لیدی :
تو خیال اون بودم که یهو خانم رز ( معلم ) اومد تو و گفت : بچه ها سلام ( سلام ) قبل از اینکه درس رو شروع کنم میخوام دانش اموز جدید رو معرفی کنم
یعنی خودشه 🙂؟
اسمش هستـ.........
عه تمومید برای پارت بعدی 3 تا لایک یا 5 تا بازدید
بای بای
Hi gays چطورین خوبین میدونم چون بیکار بودم گفتم ادامه رمان رو بدم پس بدون معطلی بریم ادامه :(
انیا :
وقتی در رو باز کردم بابا نبود چند تا ادم بودن که منو تو کیسه گذاشتن و بردن ( مثل اینکه ربوده شد یا دزدیده ) دهنمو بستن و میخواستن بابا رو به تله بندازن
لوید :
وقتی در رو باز کردم دیدم انیا نیست خونه هم بهم ریخته بود بعد متوجه شدم که انیا رو دزدیدن ردش رو زدم و پیداش کردم به دزدها هم یه درس حسابی دادم ( البته با چند تا لگد ) بعد انیا رو به خونه بردم و به خاطر اینکه اون ها خونمون رو بلدن مجبور شدم یه خونه دیگه بخرم رفتم پیش یه رفیق قدیمی.
+ سلام چطوری
- سلام مرسی به به افتاب از کدوم ور در اومده که اومدی پیشم
+ بیبن یه درخواستی ازت داشتم
- چی داداش بگو مخلصم ( یکم حرف مردونه ایرانی 🙂 )
+ بیا جلو گوشتو بیار
- باشه
+ حله
- اره داداش تو برو
لوید :
حالا برگه های امتحان ورودی قراره به زودی به دست بیاریم و انیا رو اماده کنم
- بیا داداش اینم برگه هایی که میخواستی
+ ممنون لطف داری
انیا:
بابایی اون کی بود
فک کنم یکی از همکاراش بود 😏
- عه انیا هیچ کس نبود فقط یه دوست قدیمی بود
هو بهتره نفهمه خبرچین مامورهاست
خب تا پارت بعدی خداحافظ 😚
سلام دوستان من لینک وبلاگمو میدم کپیش کنین بعد توی وبلاگ خودتون روی درخواست های نویسندگی کلیک کنین بعد ادرس وبلاگم رو که کپی کرده بودین رو بنویسین بعد درخواست شما انجام شد به شرطی شما نویسنده وبلاگ میشین که مدیر اجازه بده
اینم لینک وبلاگ 🙂
sanaroman.blogi.ir
و تمام بایی 🤭
سیلام بیریم ایدامه 🏃♀️
لیدی :
وقتی که از خواب بیدار شدم رفتم و یونیفرمم رو پوشیدم چون روز اول مدرسه بود از طرفی ناراحت بودم چون با ژولی و رومه تو یک کلاسم اونا خودخواه و قلدر کلاسن از طرفی خوشحال بودم چون با ایلا و مت تو یک کلاسم چون اونا دوست های صمیمی من هستن زود از فکرام خارج شدم و صبحانمو خوردم و اماده شدم که برم مدرسه باهیجان به سمت مدرسه رفتم وقتی داشتم میرفتم یه پسر خوشتیپ دیدم و هول شدم داشتم از کنارش رد میشدم که پام سر خورد و افتادم و به پسره خوردم وسایلش پخش زمین شد
راون :
امروز صبح که بیدار شدم خوشحال بودم چون پدرم اجازه داده بود که به مدرسه برم صبحانمو خوردم و حاضر شدم محافظم گرو منو به مدرسه برد وقتی وارد مدرسه شدم یه دختری از کنارم داشت رد میشد که افتاد و وسایلام پخش زمین شد 😠 میخواستم بهش غر بزنم که یحو محو چشای دریایی 🌊 اون شدم موهای بلند ابی داشت چتری هم زده بود شگفت انگیز بود بعد بهم کمک کرد تا وسایلم رو جمع کنم...
لیدی :
وقتی بهش خوردم دیدم عصبانی شد بعد یه لبخندی زد میخواستم ازش معذرتخواهی کنم ولی محو اون چشای پسته ای شدم موهای شیری پریشون خیلی جذاب بود بهش کمک کردم وسایلش رو جمع کنه بعد ازش معذرت خواستم اونم قبول کرد رفتم پیش ایلا همه چیز رو بهش گفتم اونم زد زیر خنده
خب تا این حدود تونستم طولانی باشه امیدوارم خوشتون بیاد
بای تا پارت بعد